اقا اون کاری که میخواستم بکنم نشد
یعنی سعیمو کردم ولی نشد
وقتی فهمیدمنمیشه تو خیابون بغض داشت
خفه م میکرد دیدم هیچ جانمیشه گریه کرد رفتم نشستم بالای
سر یه قبر تو امامزاده تا تونستنم گریه کردم.
بعد یه ساعت گریه با چشمای پف کرده بلند شدم و
دوباره شدم شادی که انگار هیچی براش مهم نیست
درباره این سایت